سایت تفریحی و سرگرمی آراز بلاگ

داستان کوتاه سنگ تراش

نویسنده : Hamid_SP | تاریخ : 20:6 - دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:داستان,داستان های کوتاه,داستان های آموزنده,داستان های کوتاه و آموزنده,داستان کوتاه سنگ تراش,سنگ تراش,آراز بلاگ,arazblog,ir,

داستان کوتاه سنگ تراش

داستان کوتاه سنگ تراش

روزی، سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت میکرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد میشد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت : این بازرگان چقدر قدرتمند است و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر میکرد که از همه قدرتمند تر است. تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام میگذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر میشدم...

                                                برای خواندن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید


دسته بندی : <-PostCategory->
برچسب‌ها: <-TagName->

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد